
سریال کنکل به قسمت های جذابتر خود رسیده در این مطلب خلاصه و دانلود قسمت ۱۳ سریال کنکل را مشاهده خواهید کرد.
پخش قسمت سیزدهم سریال نمایش خانگی «کنکل» به نویسندگی و کارگردانی رامتین لوافی و تهیهکنندگی محمد مسعود با یک هفته تاخیر پنجشنبه ۳۰ مرداد ماه ساعت ۱۲ ظهر به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت منتشر شد. سریال «کنکل» یک سریال درام پلیسی است.
خلاصه قسمت سیزدهم سریال کنکل
این قسمت: چرا ابی!
مهاجری وسط محوطه کارخونه منتظر پلیس ایساده که سارا میاد، مهاجری میگه منتظر سروان رحیمی هست که تا بیاد دزد های کارخونه رو ببره. امیر هم متوجه پلیس میشه و میاد تو حیاط. سروان رحیمی با دوتا از پلیس های زن میاد داخل کارخونه میرن پیشه میشا و بهش دست بند میزنن و میبرنش و مارال هم تماشا میکنه. یکی از پلیس ها هم میاد و به دست یکی از نگهبان ها به اسم اکبری دست بند میزنه. مارال نفس راحتی میکشه، میشا و اکبری رو با ماشین پلیس میبرن.
مهاجری به سارا میگه تنها کسی که پرینت حساب بانکی هاشو نداده تویی، زود بیار دیر میشه. سارا میگه بله آقا.
مارال و ابی با اسنپ میان خونه اما قبلش که بیان داخل مارال ابی رو میفرسته خرید چیپس و کالباس و ماست و …، تو این فاصله مارال به امیر زنگ میزنه تا بدونه تو خونه اش حوله اضافی داره یا نه، ابی میاد خونه، نمیتونه در خونه رو با کلید باز کنه. ابی میگه مارال بیا این در رو باز کن نمیتونم باز کنم. مارال میگه مگه قراره بیای تو؟ ابی میگه این کارا چیه بیا باز کن خجالت بکش. مارال میگه زشت نیست، خجالت هم باید اونموقع میکشیدی که باید میدونستی داروخونه دوربین داره. ابی میگه میدونی من چن روزه حموم نرفتم؟ بزار بیام یه حموم کنم بعد تو هر کاری که خواستی بکن. مارال میگه امیر برات حوله اضافه گذاشته دم دست. ابی میگه پس بزار من اینایی که گفتی رو بزارم تو بعد برم. مارال میگه اونارو هم گفتم بخری دست خالی نری اونجا.
ابی به ناچار میره خونه امیر حموم میکنه. بعدش با هم فیفا بازی میکنن. امیر میگه چن جلسه باید بری؟ ابی میگه ده جلسه، گفته من رضایت میدم زندان نره بیاد من درمانش کنم. هر جلسه یه ساعت حرف میزنه. الان هم دیگه مث قدیم نیس که بگن طرف میره پیش روان شناس دیوونه اس، نه؟ امیر میگه اینارو مارال یادت داده؟ ابی میگه نه از خودم دارم میگم، میگم بلاخره دندون هم درد میگیره میرن دندون پزشکی دیگه، چه فرقی میگه؟ مغز مگه کرمی نمیشه؟ امیر شروع میکنه به خندیدن. امیر میگه تو تلگرام خوندی اینو؟
شاهین میره خونه اش هرچی وسایل احتیاج داشت برمیداره تا از اونجا بره، یهو آقا غدیر میاد تو اول میره دستشویی، بعد یکم تو خونه می چرخه و به فواد زنگ میزنه و یه آدرس که تو یکی از عکس های رو دیوار بود رو بهش میده و باهاش حرف میزنه و روی تخت میشینه، شاهین هم از ترس زیر تخت قایم شده بود.
امیر شروع میکنه به پختن غذا از ابی می پرسه چرا اسم تورو گذاشتن ابی؟ ابی میگه اقا من قنداقی بودم خوابیده بودیم رو پشت بوم اقا جونم. ننه ام میگفت صبح که بیدار شدم دیدم دم پشت بوم داشتی میوفتادی. گفته یا ابوالفضل، امادیگه دیر شده بوده من افتاده بودم. میگه اومدم از اون بالا نگاه مردم دیدم بند قنداق گیر کرده به ناودون. گفت من از همون یا ابوالفضل دارمت. امیر میگه ننه ات گفت یا ابوالفضل،اسمتو گذاشت ابی؟ ابی میگه بابا یچیزی نمیاری ما بخوریم؟
گوهری تو کارخونه بود که پدرش میاد بهش میگه شما دارید چه غلطی می کنید؟ باقرزاده گمشده، یه عده هستن که باقرزاده مثل کلید در خونه اشون میمونه هر وقت بخوان دست می کنند از جیبشون در میارن، ولی الان دو روزه نمیتونن پیداشون کنن، جاوید میگه به ما چه ربطی داره؟ گوهریان میگه ربطش اینه باقرزاده همیشه تو قائده کار می کنه، شما تنها آدمهای خارج قائده اید، اگه نیستش یعنی نیست شده، جاوید میگه الان تو نگران باقرزاده ای؟ گوهریان میگه چقدر خرید این یعنی که هم می شناسنتون هم ردتون رو زدن، الان اگه کاریتون نکردن شاید گذاشتن بموقع نیست و نابودتون کنند، اومدم بگم هر چیزی که برداشتید گم و گورش کنید و دیگه هم سمت خونه من نیایید، جاوید میگه من فکر کردم نگران منی.
جاوید میره سراغ امیر و ابی بهشون میگه باید طلاهارو بفروشیم به غدیر. ابی تو هم برو خونه شاهین بگو هم دنگ غدیر رو میدیم هم بهش میفروشیم.
ابی با موتور میره پیش شاهین که خونه ننه اش بود. شاهین میگه دو ساعت مونده بود خاکم کنن اما یهو یه معجزه شد، کائنات منو مورد توجه قرار داد که برگردم، ابی میگه غدیر بفهمه ولت نمیکنه ها، بلاخره گیرت میاره با ماشین از روت رد میشه ها. شاهین میگه هیچ غلطی نمیتونه بکنه. ابی میگه میخواستم بهت یه پیشنهاد بدم. شاهین میگه من کار خلاف رو گذاشتم کنار و میخوام رو کار خودم تمرکز کنم. ابی وقتی از در خونه میاد بیرون میبینه غدیر با ماشین جلوی در خونه وایساده. غدیر میگه بچه همین محلی؟ ابی میگه آره. غدیر میگه از کی؟ ابی میگه از بچگی دیگه. غدیر میگه پس شاهینو میشناسی! ابی میگه شاهین دیگه، همین آدم فروشه؟ غدیر میگه نه اون که میخواست خواننده بشه. ابی میگه ماهم فکر میکردیم میخواست خواننده بشه، بعد دیدیم لای این خلافکارا میگرده بعد آمارش رو در میاره میبره میده به اونی که باید. غدیر میگه آخرین بار کی دیدیش؟ ابی میگه دیروز. غدیر میگه کجا دیدیش؟ ابی میگه لباس کار پوشیده بود داشت میرفت دیگه بهش ارتقا دادن با دستبند اومدن بردنش.
مهاجری به سارا میگه چند وقته دارم به کار جدید فکر می کنم اینهمه زمین بی مصرف اینجاست، میخوام یه کاری کنم خون تازه ای به کارخونه وارد کنم، به گوهری بخاطر همین گفتم بیاد اینجا، پسر خوش فکریه اما زیادی سرش پایینه، گفتم تو بیای یه ایده ای بدی، من عاشق آدمهای جسورم، شاید دوستایی داشته باشی که نقشه های جذابی برای پولدار شدن داشته باشن برام بیارشون. بعد در این مورد سارا رو دعوت میکنه به رستوران.
سارا از پیش مهاجری هراسون میره پیش جاوید. سارا میگه امروز که رفتی تو اتاق مهاجری اومدی گفتی داشت چرت و پرت میگفت، دقیقا در مورد چی حرف زد؟ جاوید میگه ساخت و ساز، کار جدید، ایده های پولساز. سارا میگه ایده خلاق بدی و راه های میون بر و اینا؟ جاوید میگه همینا. سارا میگه نبردتت تو اتاق که باهات حرف بزنه، بردتت یه چیزیو ببینی احتمالا ازت ناامید شده بعد منو برده تو اتاق باهام یه ساعت حرف زد که اون چیزو که باید ببینم رو دیدم. جاوید میگه چی دیدی؟ سارا میگه کوله باقر زاده، همون که طلا رو گذاشتیم توش جاوید میگه مطمعنی؟ سارا میگه شک ندارم. جاوید میگه شاید شبیهش بوده. سارا میگه شبیه کوله من؟ منو کشونده تو اتاق میگه گوهری خیلی باهوشه ولی حواسش به دور و برش نیست. همه اینا اتفاقیه؟ تاحالا شده مهاجری تورو ببره تو اتاق چرت و پرت بگه؟ اصلا شده مهاجری چیزی بگه پشتش هیچی نباشه؟ شده تاحالا یه کوله قرمز بندازه رو میز ما ببینیم؟ جاوید میگه حالا چیکار کنیم؟ سارا میگه بزار ببینیم امشب چی میگه. جاوید میگه امشب؟ سارا میگه دعوتم کرده برم شام رستوران. سارا میگه همه این مدت که فکر میکردم دلش پیش من گیره این کارارو نکرد؟ اد الان باید منو دعوت کنه رستوران؟
زنگ خونه جاوید رو میزنن. جاوید میره تا در رو باز کنه. پونه نامزد جاوید دم در بوده میگه در پایین باز بود اومدم تو. پونه با چمدون میاد تو. جاوید میگه چرا اومدی؟ پونه میگه اومدم بمونم. جاوید میگه برای چی اومدی اینجا؟ مگه ما باهم ۱۰۰ دفعه حرف نزدیم؟ پونه میگه یا باید زنگ میزدم یا باید میومدم. وقتی هم جواب نمیدی اومدم دیگه، جاوید میگه بر میگردم با هم حرف میزنیم. اما وقتی جاوید میاد بیرون سارا رفته.
ابی میره پیش روانشناس تا جلسه اول رو شروع کنن، از دوران کودکیش و خماری پدرش و تدریس جیب بری اش میگه.
سارا و مهاجری میان رستوران. مهاجری میگه چیزی هست که بخوای به من بگی که من نمیدونم؟ یا بقیه فکر کنن که من نمیدونم سارا چیزی نمیگه و شروع میکنه به غذا خوردن. مهاجری میگه پس خودم میگم که گوشی مهاجری زنگ میخوره. تلفنش تموم میشه و میگه سرمایه گزار بود که میخواست یه ایده بده واسه کار جدید، خودش یه ایده داره ولی واسه گزینه آخر خوبه، من دنبال راه های بهتری ام، ایده های نو، اون هم خوشش اومد. گفت حاضره دویست کیلو طلا بده واسه یه ایده جذاب. سارا شوکه میشه و…