چشمانش همیشه قصه میگویند؛ قصهای از رنج، امید و فریادی که در دل نگه میدارد. صدایش گرم است، مثل آتشی که در زمستان جانت را میپرورد. هر حرکتِ دست، هر چینِ صورت، بخشی از قصهای است که با دل روایت میکند. علی نصیریان، مردی که نقشها را نفس میکشد، زندگی میکند، با تمام وجود حس میکند. هر بار که او جلوی دوربین میایستاد، دیگر چیزی از علی نصیریان در میان نبود، آنقدر واقعی که مرز میان او و شخصیتهایش به نرمی محو میشد. خبرِ خداحافظی او از بازیگری، فقط یک خبر نیست؛ یک شکاف است، یک ترک بزرگ در دل هزاران عاشقِ سینما و هنر. تاریکی صحنهها بعد از او عمیقتر شده، سکوتی که حالا در پردهها جاری است، بیوزن نیست؛ سنگین است، آنقدر که حتی خاطرات را قربانی میکند.
چگونه میتوان تحمل کرد رخت بستن او را از نقشهایی که بخشی از وجودمان شدهاند، مثل تصویری از ابوالفتحِ "هزاردستان"، مردی که هیبتش، صدایش، نگاهش، از جنس تاریخ بود! تاریخ را قصه کرد تا برایمان قابل لمس شود؛ با صدایی گرم و پرطنین که یادآوریاش هنوز لرزه بر دل میاندازد.
دایی غفورِ "بوی پیراهن یوسف"، یک شخصیت معمولی نبود؛ نمادی از انتظار بود که در امید ریشه داشت. دایی غفور نه فقط مردی بود که چشم به راه عزیزش ماند، او نماینده تمام مادران و پدرانی بود که در میان جنگ و جدایی، دل به ردپایی کوچک در گذشته بسته بودند. نصیریان در این نقش به قلب میلیونها مخاطب راه پیدا کرد، نه با کلمات بلند، بلکه با نگاهی که هزاران جمله را در خود داشت. هر بار که روی ایوان خانهاش مینشست و به جاده خیره میشد، هر بار که در نگاهش انتظار موج میزد، حقیقتی عریان را فریاد میزد: انتظار، چیزی فراتر از صبر است. انتظار، زندگی زیر سایه امید است. دایی غفور با اشکهای بیصدا و لبخندهای تلاششده، شکوهی انسانی را در مقابل دوربین به تصویر کشید؛ شکوه مردی که هیچگاه ایمانش را به بازگشت از دست نداد، حتی وقتی تمام نشانهها خلافش را میگفتند. زمانی که دایی غفور داستان برگشت عزیزش را برای دیگران روایت میکرد، در صدایش چیزی بیش از امید شنیده میشد؛ انگار با هر کلمهای که به زبان میآورد، زخمی تازه در دل خود باز میشد، اما این زخمها تنها دلیل بیشتری بودند برای باقی ماندن او بر سر پیمان؛ پیمان عشق، پیمان باور به معجزه. "بوی پیراهن یوسف"، بدون نصیریان، یک داستان ناتمام میبود.** لحظهای که دایی غفور، پشت تمام ضعفهای انسانی و بهرغم تمام شکستها، همچنان ایمانش را حفظ کرد، نصیریان معنای واقعی "قلب تپنده بازیگری" را به نمایش گذاشت. او با تمام وجود این شخصیت را زندگی کرد و در کشمکش میان رنج و امید، حقیقت انسان را به روایت درآورد: **برای کسانی که دوستشان داریم، هرگز دیر نمیشود.**
اما مگر میشود از علی نصیریان گفت و به مش اسلامِ "گاو" نپرداخت. نقش مش اسلام از نصیریان چهرهای دیگر ساخت، مردی که در میان هیاهوی یک روستا، صدای خرد و قانون بود. مش اسلام با نگاههای دقیق، با کلمات حسابشدهاش، همراه درد و رنج مردمان روستا بود؛ مثل سایهای که مراقب بود و در عین حال بخشی از داستان تراژیک این سرزمین را روایت میکرد.
و بعد کمالالملک؛ شاهکاری دیگر که نصیریان با مهارت حیرتانگیزش نقش مظفرالدینشاه را به تصویر کشید. مظفرالدینشاهی که در نگاههایش هم اقتدار بود، هم شکاف، هم تردید. نصیریان آن نگاهها را ساخت و آن قدرت شکننده را جان داد. او پادشاه قاجار را از پشت پردههای تاریخ بیرون کشید تا قدرت و ضعفش را به زبان سینما راحتتر بفهمیم، لمس کنیم، درک کنیم.
و چطور میتوان در میان آثارش، طنز اجتماعی گزندهی "کفشهای میرزا نوروز" را فراموش کرد. نصیریان در نقش میرزا نوروز، مردی ساده که دغدغههای عمیقی دارد، پا به میدان طنزی گذاشت که تلخ و گزنده و در عین حال پر از حس زندگی بود. میرزا نوروزِ نصیریان، با کفشهایی کهنه و وسواسش برای نوسازی آنها، تصویر گیر افتادن انسانها در چرخدندههای سخت زندگی را زنده کرد. او لبخندی بر لب مخاطب نشاند که در قلب، احساسی از تلخی موج میزد.
"ناخدا خورشید"، به کارگردانی ناصر تقوایی، یکی دیگر از شاهکارهایی است که نصیریان در آن شکوه بازیگریاش را به رخ کشید. او این بار به نقش ناخدایی خسته اما قوی جان بخشید. ناخدایی که در دل دریای جنوب، در برابر طبیعت خشن، در برابر درد بقا، همچنان ایستادگی میکرد. در میان صحنههای این فیلم، نصیریان نهتنها جنوب ایران، بلکه روح زندگی را به تصویر کشید: زندگیای که تلخ است، انباشته از رنج است، اما همچنان جاری است؛ مثل موجهایی که به ساحل میخورند و باز دوباره برمیگردند.
و باز، داستان دنیای تاریک "دیوانهای از قفس پرید". نصیریان در نقش رئیس آسایشگاه روانی، جایی ایستاد که مرز میان قدرت و ضعف، اقتدار و شکنندگی، باریک و لرزنده است. رئیس آسایشگاه او، مردی است که اقتدارش، سایهای بر همه میاندازد، اما در عین حال، انسانیت او را از زیر این سایه بیرون میآورد و زنده میکند.
علی نصیریان؛ آخرین بازمانده نسل طلایی سینمای ایران، سنگ صبور تاریخ بازیگری کشور است. او هنرمندی نیست که فقط در نقشهایش بدرخشد؛ بلکه در زندگی واقعی، در منش، در خلقوخو، در سخاوتش با همکاران، بلندای روح و عظمت ذات انسانیاش را نشان میدهد. نصیریان از معدود افرادی است که خاک صحنه را با جان خریده است و آن را در وجود خود پرورانده است؛ بازیگری است که برای هر شخصیت، یک دنیا زندگی میآفریند.
او بازماندهی دورانی است که بازیگرانش نه فقط برای سینما، بلکه برای فرهنگ یک ملت آثاری جاویدان خلق کردند. دوران طلایی که در آن، نام هر کدام از بازیگران، نمادی از صداقت، درخشش و شکوه بازیگری است. نصیریان قلهای است که بر شانه ستارگان ایستاده است؛ مردی که مشعل نسل طلایی را تا به امروز فروزان نگه داشته است.
شاید هیچ کلامی نتواند به اندازه کافی در قدردانی از او عمیق و بزرگ باشد، اما سینما و هنردوستان ایران، بیهیچ اغراق، همیشه این واقعیت را در دل خود نگاه خواهند داشت که علی نصیریان فقط یک بازیگر نیست؛ او چکیدهای از تاریخ زنده هنر ایران است.
انتهای پیام/
نظر شما